گفته بودم که مینویسم :))

ساخت وبلاگ

خیلی وقت بود میخواستم یه دل سیر بنویسم

از ثبت نام کنکور نمیدونم چند وقت گذشته. نتبلی کاهلی نادونی افسردگی ناامیدی همه چی میشه اسمشو گذاشت. نخوندم یا وانمود میکردم میخونم.

برا خودمم نقش بازی میکردم.انقدر بازیگر ماهری شدم که بتونم خودمو قانع کنم

حالم خوب نبود. منتظر یه اتفاق بودم که خودش بیفته. یه اتفاقی که من نرم دنبالش. دلم خنده میخواست. دلم یه چشم انداز میخواست به جز در و دیوار مریض اتاقم

قرار بود برم تهران دنبال نمایشگاه عمه و مامان. قطعی ام نبود فقط حرفشو زده بودیم.عرض یه صبح تا ظهر بم خبر دادن فردا قراره بری مشهد. بدون ثبت نام. بدون نیت قبلی.

این شد که عازم مشهد شدم 6 روزه! و از اون طرف دیپورت شدم تهران و تا الانم اینجام

بودن یا نبودن برای اولین بار به تصمیم خودمه و من هنوز 4 روز نشده به این نتیجه رسیدم که چقدر دلبسته به هیچ جا نیستم

چقدر زده شدم از هرچیزی که اسمش رو گذاشتن مدرنیزه

دارم به این نتیجه میرسم که گور بابای سر و این همه سرگردانی

ول کنم درس و دانشگاهو

ول کنم این نا کجاآبادی که این همه برا رسیدن بهش زحمت کشیدم

اصلا که چی؟ همه چیزو به جون خریدم که بیام وسط یک عده ادم خاکستری و موازی زندگی کنم؟من اینو میخواستم؟ من حتی از چنس این ادما هم نیستم.

من ادا بازی بلد نیستم. حتی نمیدونم چطور تظاهر کنم

چو تیکه پاره بر موج رها رها رها من.. اینو میخوام. فرار کنم از این همه فلز و سردی به یه جای سرسبز پر از مردمی که باهات مثل کف دستن

به جز این زیاده گویی های ذهنی . امشب یه درد دیگه ام داشتم و دارم که باید بمونه تو سینه ام مثل همیشه، تا همیشه

 

ما به چوخ رفتگانیم :/...
ما را در سایت ما به چوخ رفتگانیم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pangevaroneh بازدید : 107 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 21:24