تروخدا بابای خوبی باشید

ساخت وبلاگ

راستش حالا که روی قله ی 23 سالگی وایسادم هیچ وقت همچین وضعیتی رو برای خودم تصور نمیکردم. من بنا بود تا 23 سالگی به تمام ارزوهام میرسیدم. بنا بود ادم تفاوت تری نسبت به خودم باشم. من اشتباه کردم...همش همینه! من دوسال متمادی پشت سر هم اشتباه کردم!

همیشه وقت برای کار کردن هست...همیشه برای تبدیل شدن به یک ربات گوشتی وقت هست

تمام اینها میتونست بعدتر اتفاق بیفته! در عرض دوسال جوری بزرگ شدم که دیگه تحمل بزرگتر هارو ندارم.

شاید اگر کل کلی که با بابا داشتم نبود اگر اون روز نمیگفت تو یک روزم اونجا طاقت نمیاری، شاید اگر با استقلال مالیم مشکل نداشتم هیچ وقت حاضر نبودم اون شرایط وحشتناکو دوسال تمام جوری تحمل کنم که سلامتیم به خطر بیفته

من همه چیمو دوسال از طلایی ترین سالهای عمرمو، سلامتیمو پای این هدر دادم که به بابا ثابت کنم بی عرضه نیستم ثابت کنم از پس هرکاری که انتخاب کنم بر میام

اما به قیمت چی؟

حالا ثابت شد؟ الان نظرش عوض شده؟

شاید اگر سر سوزنی نسبت به دخترش شناخت داشت. اگر بهم اعتماد داشت اگر "بابا" بود

من امروز ساعت 5 صبح این پست رو نمیذاشتم

میدونم که دوباره دارم همه چیو میندازم گردنش. چطور میتونم نندازم؟ وقتی جوری ازش ضربه حوردم که هنوز نتونستنم بلند شم

تروخدا باباهای خوبی باشید. تروخدا بچه هاتونو بشناسید.

تروخدا به بچه هاتون هرچی که باشن افتخار کنید. براشون به اب و اتیش بزنید

اونا که خودشون نخواستن که دنیا بیان

از سر شب تا الان خوابم نمیبرد یه بغض داشتم این هوا...بالاخره ترکید وگرنه غمباد میکردم

ما به چوخ رفتگانیم :/...
ما را در سایت ما به چوخ رفتگانیم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pangevaroneh بازدید : 116 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 21:24