نقطه و تمام!

ساخت وبلاگ

باید من را ببخشی عشق کال و نرسیده من

من هرگز جرعت اعترافش را نداشتم . به خودم مطمئن نبودم که میتوانم پای شدن یا نشدنش بایستم. خوب میدانی که عشق هرگز صد در صد نبوده.

عاشق شدن مسئولیت دارد. باید پی نشدن، نداشتن و همه چی اش را به تنت بمالی.

که خوب من از خودم مطمئن نبودم! خیلی چیز هاست که راجبش مطمئنم اما قطعا دوست داشتن تو جزو انها نیست!

عشق اشکال مختلفی دارد. عشق برای من شبیه قماره که سر زندگی ام بسته باشم.

من باید به یقین میرسیدم. یقینی که تو هرگز به من ندادی.

چه بسا گناهکار اصلی خود تو بودی

شاید خود توهم به یقین نرسیده بودی یا اصلا چیزی وجود نداشته که به یقین برسد. نمیخواستم از ذهن به زبان برسانم اما میدانی؟

این حقیقت داشت که من خام و بی تجربه بودم و این هم حقیقت دارد که تو خام و بی تجربه نبودی! و من...ومن...و منه بی تجربه افتاده بودم وسط دریا...میترسیدم از رها کردن خودم بین مواج دم دمی مزاجی که معلوم نبود با من چه رفتاری دارند. و من خوب میدانستم که روی شوم موج ها مرا میکشد. من این روی شوم موج های خیالی زندگی را در صحرای زندگی ام زیاد چشیده بودم و بهتر از هرکس میدانستم موج ها غیر قابل اعتمادند! خوب میدانستم باید از خودم مراقبت کنم! خوب میدانستم با تمام شدنم تنها یک ضربه فاصله دارم .

من از جایی می امدم که ادمها خود همه کاره ی خودشان بودند. من یاد گرفته بودم اعتماد از یک اسلحه پر روی شقیقه خطرناک تر است.ان هم وقتی میدانی باید به سرخودت شلیک کنی و هفت تیرت شش گلوله دارد!

 ...من در قبال خودم مسئول بودم.

من اعتماد کردن بلد نبودم. برای اعتماد کردن بهانه بزرگتری میخواستم

دل سپردن به بادهای موسمی کار من نبود.

خنده دار است که هردو ادم های ترسویی بودیم! یک نفر باید شجاع میبود.

که نبود.

و اینطور میشود که اخر داستانی که هرگز نوشته نشد را نقطه میگزاریم!

>>>>نقطه و پایان!!<<<<

ما به چوخ رفتگانیم :/...
ما را در سایت ما به چوخ رفتگانیم :/ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : pangevaroneh بازدید : 132 تاريخ : پنجشنبه 15 اسفند 1398 ساعت: 21:24